جدول جو
جدول جو

معنی ستیزه گار - جستجوی لغت در جدول جو

ستیزه گار
(سِ زَ / زِ)
ستیزه کار. جنگجو. قاهر. لجوج. رجوع به ستیزه کار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استیزه گر
تصویر استیزه گر
ستیزگر، لجوج، متمرد، سرکش، ستیزکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستیز کار
تصویر ستیز کار
جنگجو، سرکش، کسی که کارش ستیزه است، ناسازگار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستیزه گر
تصویر ستیزه گر
ستیزگر، لجوج، متمرد، سرکش، ستیزکار
فرهنگ فارسی عمید
(سِ زَ / زِ)
عمل ستیزه کار. لجاجت. خصومت:
چونکه دید او ستیزه کاری من
ناشکیبی و بیقراری من.
نظامی.
بر وفق چنین خلافکاری
تسلیم به از ستیزه کاری.
نظامی.
رجوع به ستیزه کار شود
لغت نامه دهخدا
(سِ زَ / زِ گَ)
عمل ستیزه گر. عمل لجاج کننده
لغت نامه دهخدا
(سِ)
ستیزه کننده. آنکه ستیزه کند. ستیزه گر
لغت نامه دهخدا
(سِ زَ / زِ)
لجوج. کینه توز. ظالم. نیرومند. قاهر: و (غوریان) مردمانی شوخ روی و ستیزه کارند و بد دل و حسودند. (حدود العالم).
تذرو عقیق رو کلنگ سپیدرخ
گوزن سیاه چشم پلنگ ستیزه کار.
فرخی.
و بودی که شیر ستیزه کارتر بودی غلامان را فرمودی تا در آمدندی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 120).
شاه پردل ستیزه کار بود
شاه بددل همیشه خوار بود.
سنایی.
رفیقی ستیزه کار دارم و به هیچ نوع از صحبت او خلاصی نمی یابم. (سندبادنامه ص 142)
لغت نامه دهخدا
(سِ زَ / زِ گَ)
عنید. (ملخص اللغات حسن خطیب) (ترجمان القرآن). ظالم. متعدی:
گفت اگر مانم این ستیزه گر است
گر کشم این حساب از آن بتر است.
نظامی.
غضب ستیزه گر و عقل قهرمان درخواب
شتر گسسته مهار است و ساربان در خواب.
صائب
لغت نامه دهخدا
تصویری از استیزه گر
تصویر استیزه گر
پرخاش جو اهل جدال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستیزه کار
تصویر ستیزه کار
جنگجو، لجوج، خشمگین، متمرد سرکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستیزه گری
تصویر ستیزه گری
عمل و حالت ستیزه کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستیزه گر
تصویر ستیزه گر
جنگجو، لجوج، خشمگین، متمرد سرکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستیز کار
تصویر ستیز کار
جنگجو، لجوج، خشمگین، متمرد سرکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستیز گر
تصویر ستیز گر
جنگجو، لجوج، خشمگین، متمرد سرکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستیزه کاری
تصویر ستیزه کاری
عمل و حالت ستیزه کار
فرهنگ لغت هوشیار
ستیزه جو، ستیزه کار، ستیهنده، منازع
متضاد: صلحجو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خودرای، ستیزه جو، تندخو، پرخاشگر، ستیزه گر، سرکش، لجوج، نافرمان
متضاد: مطیع، فرمانبر
فرهنگ واژه مترادف متضاد